دینا عزیز دل مادینا عزیز دل ما، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

دینا عشق مامان و باباش

تاتی تاتی راه رفتن دخترم ....

دینا جونم برات بگم از وقتی 11 ماهگیت رو تموم کردی شروع به راه رفتن کردی البته هنوز به طور کامل نمی تونی راه بری ولی 4 و5 متر بدون اینکه بیفتی میری ولی نمی دونم چرا عجله می کنی و دوست داری زود برسی  واسه همین راه رفتنت یه کم شبیه دویدنه  اگه عجله نکنی دیگه کامل می تونی راه بری همه جای خونه هم با خیال راحت سرک بکشی نه که الان نمی تونی اخه شما شلوغ تشریف دارین  و تو شلوغی دست همه رو از پشت بستی ولی به قیافت مظلومیت می خوره همه فکر می کنن ارومی وقتی شیطونیت رو میبینن باور نمی کنن تو از این کارا بکنی اخه یه کم هم اب زیر کاه تشریف داری همه شیطونیات خرابکاریت رو بدون سر و صدا انجام می دی            ...
29 ارديبهشت 1393

روز ولادت حضرت علی و روز پدر مبارک.....

  عزیزم از صمیم قلب دوستت دارم و امیدوارم بتوانم جوابگوی محبت های بی پایان تو باشم ، و سال های سال در کنار هم زندگی زیباتر از قبل داشته باشیم همراه همیشگی تو ...                                                                                            توی این روز عزیز ، توی این لحظه های قشنگ زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “ به همراه یک آسمان عشق و تمنا تقدیم به پدرعزی...
22 ارديبهشت 1393

دینا جونم 11 ماهگیت مبارک

ماه تابان من امروز 11 ماهه شدی 11 ماه هست که خورشید خانه ی ما از پس نگاه های تو طلوع میکند و شب ها ماه بابستن چشم های تو چشمانش را میبندد 11 ماه هست که من به یک من دیگر تبدیل شده ام و تغییراتم آنقدر شگرف است که تصورش هم ممکن نیست 11 ماه هست که تو روی زمین نفس میکشی و دو تا فرشته روی شانه هایت به یمن حضور تو به زمین آمده اند 11 ماه هست که مااحساس میکنیم زندگی زیباتر و شیرین تر از قبل هست 11 ماه هست که تو هستی و این قشنگ ترین و شیرین ترین چیزی هست که خدا به ما هدیه داده 11 ماه هست که در هوای تو نفس میکشیم عشقم 11 ماه هست که هر روز خدا رو شکر میکنیم برای با تو بودن 11 ماه هست که از ته دل...
18 ارديبهشت 1393

دینا در حال نگاه کردن به لاکپشت....

                                    این لاکپشت رو بابایی وقتی با دایی مهدی رفته بودن گردش پیدا کرده بودن اورده بودن تا دینا هم ببینه . وقتی دینا دید اوایلش خیلی با احتیاط نگاه می کرد ولی بعد دلش می خواست بهش دست بزنه و بوسش کنه  کلی عکس گرفتم ازش ولی یه جا بند نمی شد که همش تکون می خورد با زبون خودش با لاکپشت حرف می زد همین یه دونه عکس رو به زور پیدا کردم که کمی خوب بود .کلا دخملمون همه حیونارو دوست داره   دلش می خواد بغلشون کنه ....                  ...
15 ارديبهشت 1393

دینا وسرما خوردگی....

دختر خوشگل مامان سرما خوردی و اب از چشمات و بینیت سرازیر میشه منم وقتی پاکش میکنم ناراحت میشی گریه میکنی ولی دخملی  زودی خوب شو مامان باز شیطونی کن اخه مامان نمی تونه ببینه تو بی حال هستی و یه جا نشستی دل مامانی واسه ورجه ورجت تنگ شده البته باز شیطونی میکنی با این حال واسه این که بخندونمت باهات بازی کنم تا از کرختی در بیایی  میگم دینا دندونات کو زودی دندونات رو نشون می دی میگم دینا قل قل کن خودت رو قلقلک می دی می گم دینا واسه بابا که سر کاره بوس بفرست دستت رو بوس می کنی بوس فوت می کنی که یعنی فرستادم میگم دینا گوشات کو با دستت محکم گوشات رو میکشی  ...
15 ارديبهشت 1393

من و دخترم....

دخترم عزیزم میخوام از کارات از شیطونیات از خراب کاریات واست بنویسم میدونی اخه حسابی شیطون و خرابکار شدی یه جا بند نمیشی از اتفاق هایی که این هفته واست افتاده برات بگم اخرهای شب نزدیک ساعت 11.30 بود می خواستم بخوابونمت هر چی لالایی میخوندم ولی تو پا می شدی مینشستی میخندیدی  منم دیگه بی خیال شدم پا شدم برم به دستام کرم بزنم  هنوز از تخت تازه پا نشده بودم که پشت سرم تو اومدی و خوردی زمین کلی گریه کردی و خلاصه بعد به زور خوابیدی ولی چشمت روز بد نبینه صبح بیدار شدنی دیدیم کنار چشمت زخم شده  کلی ناراحت شدیم دو سه روز نگذشته بود که استین کوتاه پوشیده بودی دستت رو زدی کنار قابلمه سر سفره بازوت روش یه خط قرمز افتاد  ولی خدارو شکر ...
9 ارديبهشت 1393

پنجمین مروارید عشقم دیده شد.....

دینای خوشگلم دندون خوشگلت بعد کلی ناز در اومد کلی تو رو اذیت کرد ولی دیگه در اومد ششمی هم فردا پس  فردا در میاد اخه الان سفیدیش دیده میشه....                                                                                         ...
8 ارديبهشت 1393

سالگرد ازدواج مامان بابا

امروز پنجمین سالگرد ازدواج  من و بابایی هست  4 اردیبهشت 88  من وبابایی عقد کردیم 5 سال به سرعت برگ و باد گذشت انگار ی همین دیروز بود عمر چه زود میگذره ... و اما امروز یه سال متفاوت هست می دونی چرا اخه تو هستی پیشمون دیگه خانواده ما سه نفری شده مام تصمیم گرفتیم یه جشن سه نفره با حال بگیریم .....  مامان جونی نمی خوای به من و بابایی تبریک بگی کادو چی واسمون گر فتی  این طوری نگامون نکن یعنی میگی هر وقت بزرگ شدی واسمون میگیری ... ولی من میخوام بگم که خنده تو بهترین هدیه هست واسمون ....          عشقم پنجمین سالگرد ازدواجمون رو ازصممیم قلب تبریک میگم خیلی دوستت دارم ...
7 ارديبهشت 1393